غزل مناجاتی با خداوند
بـاید بـرای حـال زارم نـالـه سـر کرد یا لااقـل این شام ظلمت را سحر کرد وقت گرفتاری تو را خواندن، هنر نیست آنکه همیشه خوانده نامت را، هنر کرد فـهـمـیـدهام از اِنّٙالاٙنـسانٙ لٙـفـیٖ خُـسْر هرکس که از یاد تو غافل شد، ضرر کرد دیـروز اهـل اشـک و اسـتغـفـار بودم امـروز امـا معـصیت بر من اثـر کرد شـرمـنــده از بــار گــنـاهـم بـودم امـا بخـشندگیهـایت مرا شـرمـنـدهتر کرد گـفـتـنـد که آخـر عـذابـم مـیکـنـی تـو گـفتم عذابم میکند؟ هرگـز، اگر کرد! کارم گره خوردهست، دیگـر مطـمئنم بـاید حـسینبـنعـلـی را با خـبـر کـرد میرفـت زینب پا به پای آن سـری که منزل به منزل بر فراز نِی سفـر کرد یکجـا میان طشت و یکجا بین گـودال یکجا هم از بـازار شامیها گـذر کرد |